شرح: دوست پسر ساندرا قول می دهد که بیدمشک او را مانند هیچ کس دیگری لیس بزند، و او نذر خود را انجام می دهد. پس از یک مسخره کردن داغ، او روی او پایین می رود و با زبان و انگشتانش بیدمشک تراشیده و کوتاه شده او را خوشحال می کند. اوج او او را در خلسه رها می کند.